تیشه به ریشه
غروب عاشورا دلگیر است. اما عاشورایی را دیدیم که دلگیرتر از همیشه بود. احساس غربتی داشتیم از جنس شرمندگی به امام غریبمان حسین (ع). حرمتش را شکسته بودند. انتظار دست علمگیر سقای کربلا را داشتیم تا به دمی انتقام گیرد از نامردمان زمانه. انتظار داشتیم تا زمین ببلعد آن جماعت را و سوت و کف کشان را. نامردمانی که در تاریخ مشابهشان را زیاد دیده بودیم و باز هم خواهیم دید...
نامردمان نمیدانستند که تیشه به ریشة خود میزنند. نمیدانستند در چنگال «يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ» اسیر خواهند شد. بله... نامردمان که میخواستند نور خدا را خاموش کنند، فهمیدند که خدا کامل کنندة نور خویش است و چه کسی بهتر از حسین (ع) نور خدا را کامل میکند؟ باز هم حسین (ع) به فریادمان رسید. وسیلهای شدند برای امتحان الهی؛ امتحانی که شاید اتمام حجت خدا بود. اتمامی حجتی برای ولیّ داشتن....
«خدايا! مرا بگير و بدتر از من به اينها بده!». این جمله وصف حال علی (ع) بود از جفای کوفیان و چقدر نزدیک بود ما اهل کوفه شویم... اما نشدیم. مردم از اهانت به پسر پیامبر آتش گرفته بودند و آتششان دامن فتنه را گرفت. نامردمان بدانند که اگر برای رفتن به دوزخ شتاب دارند، بار دیگر با مقدساتمان بازی کنند؛ سالروز حماسة 9 دی بر یزیدیان زمان تسلیت...
نظرات شما عزیزان: